English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4974 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
overtime U وقت اضافی اضافه کار اضافه کاری ساعت فوق العاده
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mode of execution U روش انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
loads U کاری که باید انجام شود
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
backlog U کاری که باید انجام شود
having U باعث انجام کاری شدن
undertaken U توافق برای انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
backlogs U کاری که باید انجام شود
capability U قادر به انجام کاری بودن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
have U باعث انجام کاری شدن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
load U کاری که باید انجام شود
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com